قیمت دلار تا کی در این نرخ میماند؟
منتشر شده در نشریۀ دانشجویی رمزعبور
«تا کِی ادامه دارد؟»، زمانی سوال هر فعال و دلال بازار ارز با مشاهدۀ رشد نرخ ارز بود. هرچه نرخ دلار بیشتر شد تردیدِ نهان در این سوال هم بیشتر شد. در حوالی نقطۀ اوج این تردید، مداخلۀ بانک مرکزی، فعال و دلال را از تردید خارج کرد و وی را به فروش آنچه دارد سوق داد. «تا کِی ادامه دارد؟» اما اکنون، پرسش فعال و دلال دربارۀ ماندن قیمت دلار در نرخ سه برابری خود است؛ اما این بار «دلار در ثبات میماند؟» تردیدی در دل خود ندارد. دلار تا کِی در ثبات میماند؟ بخوانید!
یک اقتصاددان با دانستن ویژگیهای یک بازار پولی به راحتی میتواند پاسخ سوال بالا را پیشبینی کند. اقتصاددانان کلاسیک معتقد بودند مردم یا برای معامله پول را میخواهند، یا برای ذخیره منباب احتیاط. اما جان مینارد کینز معتقد بود بهجز انگیزههای معاملاتی و احتیاطی، انگیزۀ دیگری نیز برای تقاضای پول وجود دارد. آن انگیزۀ سوم چیست؟
هر کالایی نرخ بهرهای دارد و متناسب با بهره، صاحب خود را سود میرساند. منابع مالی جذب کالاهای پربهره میشوند تا منابع اقتصادی برای تولید آن کالا فعال شود. منابع اقتصادی، غیر از منابع مالی است. منابع اقتصادی، مایۀ تولیدند و منابع مالی محرک آن. نیروی کار، سرمایههای طبیعی مانند نفت و جنگل، سرمایههای فیزیکی مانند تجهیزات و ماشینآلات، سرمایههای انسانی مانند نوابغ و سرمایههای اجتماعی مثل قوانین هوشمندانه همه منابع اقتصادی محسوب میشوند، چرا که ذاتاً به تولید میانجامند. اما منابع مالی، ذاتاً به تولید منجر نمیشوند؛ بلکه اگر به حرکت بیفتند میتوانند نیروی کار و سرمایه را در جهت تولید بینگیزند.
کالا یا خدماتی که نسبت به دیگر کالاها نرخ بهرۀ بیشتری دارد برای صاحبان سرمایه جذابتر است. با افزایش سرمایهگذاری در یک بازار، منابع اقتصادی برای تولید بهکار گرفته میشوند و عرضه افزایش مییابد. افزایش عرضه از قیمت کالا میکاهد و بهره را کم میکند و منجر به خروج سرمایهگذاران میشود. این وجهی از نظم حاکم بر نهاد بازار است که تعادل را برقرار میسازد. تعادل در اقتصاد جایی است که هیچ نرخ بهرهای در هیچ کالایی جذابتر از کالای دیگر نیست تا صاحب سرمایهای بخواهد برای سود بیشتر سرمایهاش را به بازار دیگری منتقل کند.
کینز، امّا، در ترسیم رکود بزرگ 1930 آمریکا نشان میدهد تحلیل بالا همیشه درست نیست. اگر شرایط بهگونهای باشد که بازارِ تمامی کالاها و خدمات زیانده باشد و مردم ببینند با سرمایهگذاری در هر بازاری ضرر میکنند، پول خود را نگه میدارند و از سرمایهگذاری امساک میکنند؛ در واقع لازم نیست تمامی بازارها ضررده باشند، بلکه کافیست نرخ بهرۀ پول نسبت به نرخ بهرۀ سایر کالاها بیشتر باشد تا مردم نگهداری پول نقد را به سرمایهگذاری در یک بازار ترجیح دهند. در این شرایط، مردم متقاضی خود پول هستند و این همان انگیزۀ سومی است که کینز و کینزیها دربرابر اقتصاددانان کلاسیک برای تقاضای پول متصور بودند.برخلاف دیگر کالاها، پول کالایی نیست که با سرازیر شدن منابع مالی به بازار آن، نیروی کار برای تولید آن بهکار رود! پس اگر بهرۀ پول بیش از سایر بازارها باشد، مردم ترجیح میدهند حتی کالاهایشان را بفروشند و پول نقد آن را نگه دارند یا به بانک بسپارند. برخلاف بازار کالا و خدمات، چون عرضۀ پول متناسب با میزان افزایش تقاضای آن افزایش نمییابد، نهتنها نرخ بهره کاهش نمییابد و از جذابیت این بازار کاسته نمیشود، بلکه با خروج منابع مالی از سایر بازارها رکود بر آنها حاکم میشود و نرخ بهرۀ بازار پولی نسبت به سایر بازارها بیشتر نیز میشود و جذابیت ورود به بازار پولی را بیشتر میکند. به این معنی که مردم روزبهروز بیشتر دوست دارند کالاهایشان را بفروشند و پول نقد به دست بگیرند. این همان انگیزۀ سوم کینز است، انگیزۀ سفتهبازی. وقتی نرخ بهرۀ بازار کاهش یابد، برای مردم میصرفد پول نقد بیشتری نگهدارند و کمتر سرمایهگذاری کنند.
علت رکود صنایع، تولید مسکن و برخی بازارهای تولیدی دیگر در چند سال اخیر در ایران و چگونگی کنترل تورم در این سالها بیارتباط با توضیحات بالا نیست. در سالهای اخیر، نرخ سود بیست درصدی سپردههای بانکی، سپردن پول به صورت سپردههای بلندمدت به بانک را تبدیل به یکی از جذابترین گزینههای پیش روی صاحبان سرمایه کرده بود. حتی جذاب تر از دلالی در بازار ارز. همین، منجر به خروج نسبی سرمایهگذاران از بازارهای دیگر و کاهش پول در دسترس مردم شد و با تحمیل رکود بر بازار، ضمن حفظ تورم حتی از ورود سرمایه به بازار ارز جلوگیری کرد. اما چه شد که از میانۀ سال 96 شرائط عوض شد؟
به بهانهی پایان جلد اول کتاب آموزش فلسفهی علامه مصباح
سوفیست یعنی اندیشمند و فیلسوف یعنی اندیشهدوست. تاریخ سراسر کشمکش اندیشهدوستان و اندیشهدشمنان اندیشمندنماست! اندیشهدشمنان اندیشمندنما با شکپراکنی بیانتها (نه شکاکیت حقمنتها) همواره به تشوب عقول پرداختهاند و در مقابل، اندیشهدوستان همواره برای استحکام اندیشه کوشیدهاند؛ تلاشی که در عین اتقان گاه راه به جایی نبرده است. گویی فرای عقل، دستی میبایست از گرداب شک، عقل را بیرون میکشید.
دو اتفاق، منجی اندیشه. اتفاق اول ظهور اسلام، که بعثت نورانی پیامبر و آیات لا ریب فیه نازلهی به همراه وی، با روشن کردن قلب ها، عقلها را از شک نجات داد و به اطمینانی رساند که قرنها پشتوانه مستحکم تکاپوی اندیشهدوستان مسلمان بود.به بهانه پایان مطالعهی کتاب «ادبیات نوین ایران پیش از نهضت مشروطه»، نوشتهی هدایت الله بهبودی
آخوندزاده در روسیه که آن سالها (1250 ق) آیینهی تمامنما ولی تارِ ادبیات اروپا به ویژه فرانسه بود، هنر رومَن و نمایشنامه نویسی را متضمن فواید ملت و مرغوب طبایع خوانندگان مییابد و بدین شکل برای ایرانیان اولین پل بین ادبیات کهن و ادبیات نوین مقتبس از غرب میشود.
به راستی آخوندزاده چهطور تئاتر را متضمن فواید ملت میدانست و فن دراما را مهذب نفوس؟
این سوال استفهام انکاری نیست که پاسخش نفی تاثیر تئاتر و دراما باشد، که این سوال در جست و جوی آن است که آخوندزاده و سایر دست به قلمان (و نه لزوما ادیبان) تحت تاثیر پس از او، از چه وجه تئاتر و دراما را موثر در احوالات ملت ما میدیدند؟
انچه رخ میدهد فقط کشف یک سبک نو نیست. آنچه دربارهی آخوندزاده و پس از آن میرازآقا تبریزی و سایر، عجیب مینماید این تلقی است که قالب و محتوا لازم و ملزوم همند و گویی نمیشود رمانی نوشت یا نمایشنامه ای به تحریر در آورد که ایرانی سره باشد و لا جرم باید به متداولات غربی که بعضا مغایر و بیشتر مخالف فرهنگ ماست بپردازد. رمان -یا به قولشان رومَن- و نمایشنامهنویسی، نه صرفا سبکی نو، که بهانهای جذاب برای تغییر ذائقه مردم تلقی میشدند. شاید اینگونه پندار از تلازم قالب و محتوا، نویسندگان و بعدتر سیاستمداران متاخر را بدین گمان میاندازد که هر نو شدنی بی تزریق محتوا ناممکن است.
هر چندکسانی چون عبدالحسین میرزا و سردار اسعد و برخی دیگر کمی از این تسلیم محض دورند و توانستهاند قالب و محتوا را از هم تمییز دهند و بلاوجه و ناصحیح بودن لزوم همراهی قالب با محتوای مغایر با فرهنگ ایران را گوشزد کنند، اما تلاشهای چنین افرادی چندان مقابل جریان غربگرایی نمیایستد و حتی برخی از اینان را هم به گرداب جریانات غربگرا میکشد؛ چنان که بعدتر در جریان مشروطه، برخی از این جماعت را میتوان کفزنان پای چوبهی دار شیخ فضلالله دید.
نمیتوان قطعی نظر داد اما آنچه در مشروطه به انصراف عدهای و انحراف دیگران از نهضت میانجامد بی تاثیر از قلمفرسایان غربپرست نیست و اگر این را پذیرفتیم نباید نقش اخوندزاده، میرزاآقا تبریزی و .. را که با جدا ناپذیر بودن «سبک و محتوا» و «روش و عقیده» ابتدائا به غرب نگریستند و این طور آن را به دیگر معاصران و متاخران معرفی کردند، نادیده گرفت.
کتابِ «درباه ادبیات نوین ایران پیش از نهضت مشروطه» کتاب خوبیست تا ببینیم نویسندگان ایرانی در چه فضایی و چگونه ابتدا با غرب و ادبیات غربی مواجه شدند و پیشگامان آن چگونه اقتباسی را به دیگران آموختند. هر چند کتاب تحلیلی نیست، ولی خواندن آن به تحلیل گران توصیه می شود. بهویژه آنانی که به دنبال ریشههای عمیق غربگرایی و دریچههای ورود نگاه تسلیمی به غرب، در ادبیات و نوشتار هستند.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ
انقلاب اسلامی، به حکم «اسْتَجِیبُوا لِلَّـهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا
دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ» به سوی یک حیات جدید، صیرورتی تاریخی را به
پیشوایی امام ذیل انوار ولی عصر آغاز کرد که به محض افشای آرمان پیامبرگونه
خود، شیاطین ریز و درشت و درصدر آن شیطان بزرگ را در مقابل خود دید، که
«وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا
تَمَنَّىٰ أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ».
هرچند طاغوت سیاسی، یعنی فرعون داخلی، در دریای خشم مومنین زمان، به قاعده
«وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَیْنَاکُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ
فِرْعَوْنَ» و «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً» نیست شد، اما تقابل
مردمان انقلابی با طواغیت پایان نیافت.
طواغیت سیاسی و فکری و اقتصادی، فرعون و هامان و قارون، هنوز پنجه در پنجه انقلاب انداخته بودند.
هرچند، قدرت طاغوت سیاسی، فرعون، به دلیل توانایی ضربه زدن از برون و
دستگاه عظیم تبلیغاتی طاغوت فکری، هامان، به دلیل خطر پوچ کردن از درون به
غایت خطرناک مینمایند، اما این طاغوت اقتصادی، قارون است، که قدرت را به
طاغوت سیاسی میدهد و زمینه اضمحلال فکری را برای طاغوت فکری فراهم میکند.
طاغوت اقتصادی خطرناکتر است، نه فقط از جهت قدرتش در بازدارندگی یک حرکت،
بلکه از جهت پیچیدگی مقابله با آن.
اگر طاغوت سیاسی متکبرانه، صریحا فریاد بر میآورد «أَنَا رَبُّکُمُ
الْأَعْلَی»، اما طاغوت اقتصادی نه تنها وجهه ضد خدایی ندارد، که «إِنَّ
قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَی» که خود از قوم مومنین است.
اگر طاغوت سیاسی، با زور و چپاول و لشکر کشی، زراندوزی کرده و با ترس و
ارعاب مردم را به اطاعت خود در میآورد، طاغوت اقتصادی با ژستی متمدنانه می
گوید «إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِندِی» و برای حمل کنوز عریض و
طویلش با همین ژست «اولی القوة» را به خدمت می گیرد.
اگر طاغوت سیاسی، مردمان را به ستوه میآورد که فریاد برآورند «رَبَّنَا
أَخْرِجْنَا مِنْ هَـٰذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا»، طاغوت
اقتصادی جلوه ای از خود به نمایش می گذارد که از جماعت مسلمین (البته نه آن
مومنان حقیقی که آن دلبستگان دنیا) ناله حسرت سر دهند که «یَا لَیْتَ
لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ».
طاغوت اقتصادی، مردمان را با زور کافر نمی کند، و با زور در خدمت اهداف
خود به کار نمی گمارد، که سستدلان، حتی از قماش مومنان، خود از ته دل
آرزوی قارون بودن می کنند و خود به تکاثر قارون کمک می کنند.
طاغوت اقتصادی، به دست خود مردمان، آن ها را از ظواهر و بواطن تهی می کند!
هر چند در برابر هر حرکت پیامبر گونه «أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی
أُمْنِیَّتِهِ» اما این وعده حق خداوند است که « فَیَنسَخُ اللَّـهُ مَا
یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّـهُ آیَاتِهِ وَاللَّـهُ عَلِیمٌ
حَکِیمٌ »
« لِّیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی
قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ
لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ»
تا عالمان بفهمند که «أَنَّهُ الْحَقُّ مِن
رَّبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّـهَ
لَهَادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»
هرچند امروز قارون، طاغوت اقتصادی، بیشترین ضربات خود را در طی این سال ها
به پیکره انقلاب وارد می آورد، اما این طاغوت نیز رفتنی است، ولی با
اقدامی موسیوار. که اگر طاغوت سیاسی را دریای خشم ملت بلعید، طاغوت
اقتصادی نیز در همین سرزمین بلعیده خواهد شد.
آنگاه همان ها که آرزوی اقتصاد قارونی لیبرالی می کردند و توسعه قارونی
را تنها راه نجات قوم موسی می خواندند و متحیرانه ندا می دادند « یَا
لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ»، نادمانه گویند:
«
وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ
وَیْکَأَنَّ اللَّـهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ
وَیَقْدِرُ لَوْلَا أَن مَّنَّ اللَّـهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا
وَیْکَأَنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ
نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا
فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»
* بالاخره یک نفر مغلوب مشهورات نشده، نترسید و پیشبینی آوینیوار ما را از نبرد نهایی مصور کرد. انهزام دشمن، نه با تقابلی مادی از جنس تهاجم او؛ بلکه با فرهنگ و فکر مسلط جامعهی ما، یعنی نترسیدن، ایستادگی و اتکا به اسلام، که چون افراشته نگاه داشته شد، طوفان موسیوارش تمامی مظاهر قدرت مادی فرعون را به آنی درهم شکند و جهان خشن ماشینی محصول نگاه سوبژه را فروریزد، که معتقدیم در آن زمان، طوفان انقلاب اسلام در دلها و فکرهاست که فوج فوج مردم را زیر لوای اسلام خواهد کشاند و آنگاه است که شیطان بزرگ با تمامی حبابهای پوچش روی دریای حقیقت اسلام، زهوقانه در خود فروپاشد به حکم «فاما الزبد فیذهب جفائا». قرائتی صحیح از توان نظامی ما، که مگر نه آن که ما مسلح به الله اکبریم و عِدِّه و عُدِّه کثیر و مجهزمان بی ذکر الله اکبر و «و ما رمیت» فلزاتی سرد و بیروح، از جنس همان ناو وحشیاند؟
بله، اگر نترسیدی و ایستادی به حکم «یا موسی لا تخف»، دستهی بیل و میلهی پرچمت هم عصای موسی میشود و دریا را میشکافد به حکم «ان تصبروا و تتقوا... یمددکم ربکم بخمسة الاف من الملائکه». یکبار شنها به اذن خدا پشههای طبس را بافتند، چرا پرچم حکومت ابنموسی، قطرات آب را به اذن خدا علیه وزغهای خلیج فارس نشورانَد؟
***
* بعد از تماشا در رونمایی، مصمم بودم بنشینم و نقدی مفصل بنویسم، فراستیطور. تو ذوقم خورده بود؛ کلیپ را در رونمایی دیدیم، به وجد آمدیم، اما ناراضی بودیم، حس میکردم مقواست!
بیشتر بخوانیدالم ﴿١﴾ ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ ۛ فِیهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ ﴿٢﴾
«خلق الله الأدم علی صورة الرحمن». جای توجه دارد! این که یعنی چه «علی صورة الرحمن» مهم است! دقیق است و لغزنده! شاید این «علی صورة الرحمن» را بشود در فعل و ذات و صفات یافت.
نطق، یک فعل انسان است. یک فعل خاص انسان هم هست. اصلا فصل انسان از سایر حیوانات است و نوع انسان را نطق مشخص میکند. نطق چیز مهمی است! حیوانات همه صحبت میکنند، زبان دارند حرف میزنند با هم و با سایر موجودات، حرف میزنند هدهد و مورچه،حتی در این حد که به پیامبر خدا تیکه هم بندازند! اما این میان انسان است که ناطق است، نه هدهد و نه مورچه!
در نطق یک نکته خاصی هست که در زبان و صحبت نیست. یک حیوان، با ناله و مویه هم منظورش را میتواند برساند و به اصطلاح با آدم حرف بزند و منظورش را برساند! یک انسان هم همینطور، اما این صحبت کردن و منظور رساندن را کسی به نطق تعبیر نمیکند، یک بچه هر چقدر هم گریه کند نمیگویند نطق میراند!
آنچه در نطق هست و در سایر صداها نیست، معنایی است که انسان بر الفاظ میراند. معنایی است که خلق میکند و در الفاظ مینشاند؛ به طوری که اگر هر لفظ را جابهجا کنی معنا واقعا تغییر میکند، در ناله و مویه این طور نیست! اگر کمی صدایت را بالاپایین کنی، فقط شدت منظورت را عوض کردی نه منظورت را!
انسان با نطق، معنا را خلق میکند، با صورت الفاظ. رحمن که علی العرش استوی، به جهان جان داد به قاعده اعطی کل شیءٍ خلقه، از دریچههای فیض وجودش چون:«الف لام میم را ...».
هر جنبه وجودی خلقت، گویی از دریچه یکی از این الفاظ صادر شده است و مخلوقات کلمات خلقتند.
بیشتر بخوانید