دیدهاید عدهای تا کسی میآید در دین دقیق شود و اصولی با آن برخورد کند او را متهم به بیعقلی میکنند؟ به ضدیت با تعقل؟ مکتب تفکیک نیز یکی از همین قربانیان است. بچهمچههای این مکتب با تعصب و بیدقتی البته در این اتهام بیتأثیر نبودهاند، همانطور که بچهمچههای مکتب تلفیق نیز در این اتهام زنی کم بیراه نرفتهاند. اما نگریستن در نحوۀ مواجهۀ بزرگان این دو جریان، افراد تراز اولشان، دل آدم را قرص میکند که قضیه به این ابتذالی که ردهپایینها در آن درگیرند نیست.
سخن کوتاه مکتب تفکیک آن است که آنها را نریزید در اینها. یعنی معارف دینی معارف دینی بماند، معارف غیر دینی هم معارف غیر دینی. مخالفان همین را سر دست گرفتهاند که ببینید اینها با دیگر علوم مخالفاند! از جمله دیگر علوم فلسفه و تعقل است، پس ببینید این ها با تعقل مخالفند! از جمله امور تعقلی امور عقلایی است، فناوری و مظاهر تمدن روز است، پس ببینید این ها با همه چی مخالفند! اما مگر بزرگان تلفیقی و مابقی علما روا میدارند هر که هر حرفی را از هر جا بیاورد به دین نسبت دهد؟ مگر نه آن که همین بزرگان خط مقدم مبارزه با التقاط بودهاند و التقاط مگر جز این است که چیزی را از بیرون بگیری و در جایی دیگر بریزی؟ مگر همین بزرگان نیستند که حتی از تطبیقدادن دستاوردهای بشری به آیات قرآن تحذیر میکنند؟
نکته آن جاست که دو مکتب اتفاقا در این حرف اختلافی با هم ندارند؛ این را دقت در آرای بزرگان تراز اول هر دو مکتب روشن میکند. میگویید نه؟ ببینید کدام فقیه فیلسوفی روا میدارد یک نتیجۀ فلسفی یا یک مکاشفۀ عرفانی را بدون تطبیقدادن با موازین شرعی و آموزههای نقلی به دین نسبت دهد؟ نخواهید یافت! یا حتی از آن ور، مگر باور به جدا بودن این دو دسته معارف به معنی نفی یکی و اثبات دیگری است؟ مگر تفکیکیها گفتهاند معارف غیردینی به کلی بیفایده و حرام است که آنها را به ضدیت با معارف غیردینی متهم میکنید؟ نه خیر! فقط گفتهاند این آن نیست و آن این. آنچنان که برخی بزرگان تفکیک از تکفیر روشنفکران التقاطیای پرهیز کردهاند که برخی بزرگان تلفیق راحت آنان را با بدترین تعابیر طرد کردهاند. این نشان میدهد مسئله دقیقتر از آن است که هوچیگران و هیاهوطلبانِ ولاندیش دینستیزِ مقدسگریز مینمایانند، دقیقتر از آنی که اینان تاب دقت حتی در سادهترین ادعاها را داشته باشند.
بیشتر بخوانیدعلیت تعبیر مشترکی است که برای دو جور تاثیر در ایجاد یک پدیده بهکار میرود؛ از این رو علل را به دو قسم تقسیم کردهاند، علل معده و علل حقیقی. علل معده درون عالم ماده مقدمات پدیدآمدن یک پدیدۀ مادی را مهیا میکنند و منظور از علل حقیقی، وجودهایی (حقائقی، تجلیاتی) با شدت بیشتر است که حقائق مرتبه پایینتر را ایجاد (افاضه، متجلی) میکنند. مکانیک کوانتومی از پدیدههایی صحبت کرده که میتوانند چند تعین -هر کدام با احتمالی- داشته باشند، اما مکانیک کوانتومی نمیتواند پیشبینی کند یک پدیدۀ چند تعینی عاقبت به کدام شکل متعین میشود. مکانیک کوانتومی ادعای بیشتری نیز میکند: نه تنها عاملی را که تعین یک پدیده را معین میکند، نمیشناسیم، بلکه اساساً چنین عامل مکانمندی (لوکالی) را نمیتوان یافت! جالبتر آن که آزمایشات با نتایج این توصیف همخوان است.
پس چه چیز تعین یک پدیده را معین میکند؟ این سوال چالش برانگیز چنددهه دانشمندان را به جان هم انداخته. تا جایی که برخی حتی مدعی شدهاند یک پدیده اصلا تعین ندارد و ما تا آن را اندازه میگیریم ناگه متعین میشود؛این شناخت ماست که یک پدیده را پدید میآورد! چه چیز تعین یک پدیده را معین میکند؟ از این سخنانی که صرفا دل آیدیالیستها را قلقلک میدهد که بگذریم، تلاشهایی شده تا بالاخره راهی برای حل این مسئله یافت شود. یک رویکرد که تلویحا در ادعای کوانتومی بند قبل هم مستتر است، جوریدن یک عامل لامکان-لازمان (نانلوکال، اینتمپورال) است. این مسیری است که امثال بوهم یا حتی پنروز رفتهاند. رویکرد دیگر در برابر آن ادعا که زیراب علل معده را میزند، توصیف حقائق با علل حقیقی است؛ رویکردی که مدافعان دینی علیت در رفع شبهه از آن استفاده میکنند و برخی دانشمندان خداباور غربی نیز در ادبیات و شعر به آن متمسک شدهاند.
بیشتر بخوانیدکتابفروش کیهان که دید دنبال ادبیات مللم، کتاب «کارتپستالهایی از گور» را بهم معرفی کرد. بیاطلاعیم از نسلکشی سربرنیتسا و ذوقم از کمک ایرانیها در آن برهه مرا به خریدش سوق داد. نویسنده، امیر سولیاگیچ خود آن زمان 17 ساله بوده و کارت زرد مترجمی سازمان مللش او را از آن مهلکه میرهاند تا اکنون روایتگر سالهای محاصره باشد. این کتاب که پایان یافت، خواندن کتاب «ر» را که قبلا رها کرده بودم از سر گرفتم. کتابی که پشت جلدش از رسول حیدریای میگفت که مردمان قلب اروپا وقتی با هر ایرانی مواجه میشدند، یاد او، مجید منتظری، میافتادند؛اما برخلاف مردمان بوسنیایی کتاب «ر»، اثری از ایرانیها بین مردمان بوسنیایی کتاب سولیاگیچ نبود و شاید همین بود که مرا به از سرگیری مطالعۀ «ر» واداشت!
بیشتر بخوانیدبه بهانهی پایان جلد اول کتاب آموزش فلسفهی علامه مصباح
سوفیست یعنی اندیشمند و فیلسوف یعنی اندیشهدوست. تاریخ سراسر کشمکش اندیشهدوستان و اندیشهدشمنان اندیشمندنماست! اندیشهدشمنان اندیشمندنما با شکپراکنی بیانتها (نه شکاکیت حقمنتها) همواره به تشوب عقول پرداختهاند و در مقابل، اندیشهدوستان همواره برای استحکام اندیشه کوشیدهاند؛ تلاشی که در عین اتقان گاه راه به جایی نبرده است. گویی فرای عقل، دستی میبایست از گرداب شک، عقل را بیرون میکشید.
دو اتفاق، منجی اندیشه. اتفاق اول ظهور اسلام، که بعثت نورانی پیامبر و آیات لا ریب فیه نازلهی به همراه وی، با روشن کردن قلب ها، عقلها را از شک نجات داد و به اطمینانی رساند که قرنها پشتوانه مستحکم تکاپوی اندیشهدوستان مسلمان بود.الم ﴿١﴾ ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ ۛ فِیهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ ﴿٢﴾
«خلق الله الأدم علی صورة الرحمن». جای توجه دارد! این که یعنی چه «علی صورة الرحمن» مهم است! دقیق است و لغزنده! شاید این «علی صورة الرحمن» را بشود در فعل و ذات و صفات یافت.
نطق، یک فعل انسان است. یک فعل خاص انسان هم هست. اصلا فصل انسان از سایر حیوانات است و نوع انسان را نطق مشخص میکند. نطق چیز مهمی است! حیوانات همه صحبت میکنند، زبان دارند حرف میزنند با هم و با سایر موجودات، حرف میزنند هدهد و مورچه،حتی در این حد که به پیامبر خدا تیکه هم بندازند! اما این میان انسان است که ناطق است، نه هدهد و نه مورچه!
در نطق یک نکته خاصی هست که در زبان و صحبت نیست. یک حیوان، با ناله و مویه هم منظورش را میتواند برساند و به اصطلاح با آدم حرف بزند و منظورش را برساند! یک انسان هم همینطور، اما این صحبت کردن و منظور رساندن را کسی به نطق تعبیر نمیکند، یک بچه هر چقدر هم گریه کند نمیگویند نطق میراند!
آنچه در نطق هست و در سایر صداها نیست، معنایی است که انسان بر الفاظ میراند. معنایی است که خلق میکند و در الفاظ مینشاند؛ به طوری که اگر هر لفظ را جابهجا کنی معنا واقعا تغییر میکند، در ناله و مویه این طور نیست! اگر کمی صدایت را بالاپایین کنی، فقط شدت منظورت را عوض کردی نه منظورت را!
انسان با نطق، معنا را خلق میکند، با صورت الفاظ. رحمن که علی العرش استوی، به جهان جان داد به قاعده اعطی کل شیءٍ خلقه، از دریچههای فیض وجودش چون:«الف لام میم را ...».
هر جنبه وجودی خلقت، گویی از دریچه یکی از این الفاظ صادر شده است و مخلوقات کلمات خلقتند.
بیشتر بخوانیدبسم الله الرحمن الرحیم
چند روزی است، دوباره، با کتاب «از برهان تا عرفان» استاد طاهرزاده درگیر مبحث حرکت جوهری و به طور کلی آرای ملاصدرا هستم. این نوشته هم صرفا جهت مرور دانستههاست و نیز در اشتراک گذاردن آنها برای رفع اشکال!
- آقا این «فیها خالدون» که میگن کشکه دیگه؟ دیگه اون قدر میسوزن که پاک می شن!
- نه برادر! معاذالله قرآن که نمیخواد بچه گول بزنه...!
- بالاخره یه روز تموم میشه دیگه...
- انسان مادامی که در دنیاست، با وجودی به نام تن سروکار دارد که تماماً ماده است و در نتیجه تماماً حرکت است. نه این که حرکت داشته باشد، که خود عین حرکت است. یعنی اگر گفتی حرکت، یعنی ذات ماده و اگر گفتی ذات ماده یعنی خود حرکت...
- خوب چه کار کنم! خودت هم قبول داری که نفس انسان چیزی است، تنش چیز دیگر و حقیقتش کلا چیز دیگر!
- نه خوب شاید این طور که تو میگویی هم قبول
نداشته باشم!
بله، من تن نیست و تن هم من نیست، ولی من انسان، یا به قول تو حقیقت انسان، توجه
شدیدی دارد به تن خود، به تعبیری تعلق شدیدی دارد به تن خود، نفس انسان هم با من
انسان همین ارتباط را دارد. نکته آن است که من انسان موثر است بر