نظریۀ رسته‌ها و مکتب تفکیک

سه شنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۱۸ ب.ظ

دیده‌اید عده‌ای تا کسی می‌آید در دین دقیق شود و اصولی با آن برخورد کند او را متهم به بی‌عقلی می‌کنند؟ به ضدیت با تعقل؟ مکتب تفکیک نیز یکی از همین قربانیان است. بچه‌مچه‌های این مکتب با تعصب و بی‌دقتی البته در این اتهام بی‌تأثیر نبوده‌اند، همان‌طور که بچه‌مچه‌های مکتب تلفیق نیز در این اتهام زنی کم بی‌راه نرفته‌اند. اما نگریستن در نحوۀ مواجهۀ بزرگان این دو جریان، افراد تراز اولشان، دل آدم را قرص می‌کند که قضیه به این ابتذالی که رده‌پایین‌ها در آن درگیرند نیست.

سخن کوتاه مکتب تفکیک آن است که آن‌ها را نریزید در این‌ها. یعنی معارف دینی معارف دینی بماند، معارف غیر دینی هم معارف غیر دینی. مخالفان همین را سر دست گرفته‌اند که ببینید اینها با دیگر علوم مخالف‌اند! از جمله دیگر علوم فلسفه و تعقل است، پس ببینید این ها با تعقل مخالفند! از جمله امور تعقلی امور عقلایی است، فناوری و مظاهر تمدن روز است، پس ببینید این ها با همه چی مخالفند! اما مگر بزرگان تلفیقی و مابقی علما روا می‌دارند هر که هر حرفی را از هر جا بیاورد به دین نسبت دهد؟ مگر نه آن که همین بزرگان خط مقدم مبارزه با التقاط بوده‌اند و التقاط مگر جز این است که چیزی را از بیرون بگیری و در جایی دیگر بریزی؟ مگر همین بزرگان نیستند که حتی از تطبیق‌دادن دستاوردهای بشری به آیات قرآن تحذیر میکنند؟

نکته آن جاست که دو مکتب اتفاقا در این حرف اختلافی با هم ندارند؛ این را دقت در آرای بزرگان تراز اول هر دو مکتب روشن می‌کند. می‌گویید نه؟ ببینید کدام فقیه فیلسوفی روا می‌دارد یک نتیجۀ فلسفی یا یک مکاشفۀ عرفانی را بدون تطبیق‌دادن با موازین شرعی و آموزه‌های نقلی به دین نسبت دهد؟ نخواهید یافت! یا حتی از آن ور، مگر باور به جدا بودن این دو دسته معارف به معنی نفی یکی و اثبات دیگری است؟ مگر تفکیکی‌ها گفته‌اند معارف غیردینی به کلی بی‌فایده و حرام است که آنها را به ضدیت با معارف غیردینی متهم می‌کنید؟ نه خیر! فقط گفته‌اند این آن نیست و آن این. آنچنان که برخی بزرگان تفکیک از تکفیر روشنفکران التقاطی‌ای پرهیز کرده‌اند که برخی بزرگان تلفیق راحت آنان را با بدترین تعابیر طرد کرده‌اند. این نشان می‌دهد مسئله دقیق‌تر از آن است که هوچی‌گران و هیاهوطلبانِ ول‌اندیش دین‌ستیزِ مقدس‌گریز می‌نمایانند، دقیق‌تر از آنی که اینان تاب دقت حتی در ساده‌ترین ادعاها را داشته باشند.

بحث از این قرار است: معارف بشری مجموعه‌ای است. معارف دینی زیر مجموعه‌ای از این معارف. این زیرمجموعه از قرار گروه هم هست؛ یعنی عملیاتی وجود دارد که روی دو عضو گروه عمل می‌کند و عضو دیگری را می‌نمایاند. این گروه یک زیرمجموعۀ مولد هم دارد که با عملیات روی آن می‌توان همۀ اعضای گروه را بازشناخت. آن زیرگروه مولد همان نصوص است، تو بگو حدیث و قرآن. آن عملیات را حالا اسمش را بگذار تفقه، نه؟ تفکر، نه؟ تدبر، نه؟ استنباط، نه؟ هر چه می‌خواهی بگذار، اصلا بگو تعقل. گروه معارف فلسفی هم چنین است اتفاقاً؛ یک زیر مجموعه است از مجموعۀ معارف بشری، که یک زیر مجموعۀ مولد دارد که همان مفاهیم و گزاره‌های اولیۀ فلسفی مثل «وجود» و «هرچیزی خودش است» و این گونه چیزهاست که با عملیات روی دو عضو آن عضو دیگر نتیجه می‌شود، حالا اسم عملیات را بگذار تفلسف، نه؟ استنتاج، نه؟ استدلال، نه؟ هر چه می‌خواهی بگذار، اصلا بگو تعقل. حتی گروه معارف عرفانی هم چنین است.

هر گروه در محدودۀ خود معنا دارد و هر عملیات، هر چند شبیه، درون گروه خود معتبر است. نمی‌توان یک پای عملیات را از یک گروه برداشت و یک پای دیگر را از گروه دیگر و نتیجه‌ای بافت و به یکی از این گروه‌ها نسبت داد؛ در مواردی این گزینش دل‌به‌خواهی از گروه‌های متباین را التقاط هم می‌نامند. جالب آن که هر دو جریان این را قبول دارند! اما ادعا این است که بین این گروه‌ها می‌تواند هم‌ریختی‌هایی وجود داشته باشد؛ همریختی یعنی هر عضو گروه دامنه را به عضوی از گروه برد نگاشت، طوری که اگر عملیات گروه اول دو عضو را به یک نتیجه رساند، عملیات گروه دوم نگاشت‌های آن اعضا را به نگاشت نتیجۀ گروه اول برساند. در طول تاریخ آنان که از فلسفه و یا عرفان و یا دیگر معارف بشری برای تبیین معارف دینی بهره جسته‌اند مدعی چنین همریختی‌هایی بوده‌اند؛ مثلاً ممکن را به خلائق و وجود را به خلقت نگاشت کرده‌اند و وقتی از تعقل روی وجود و ممکن به واجب الوجود بالذات رسیده‌اند حکم کرده‌اند این همان خالق یکتاست. خالق و خلق و خلقت و خلائق تعابیر دینی‌اند، قرآنی. وجود و ایجاد و ممکن و واجب فلسفی‌اند. همریختی ما وجود و ممکن را به معادل دینی‌اش نگاشته و نتیجۀ تفلسف روی وجود و ممکن را که همان واجب است به همان سیاق به خالق که یک مفهوم دینی است نیز نگاشت کرده و این چنین، برهانی آورده.

بی‌دقتان که حسابشان جداست، بسیاری که حتی بی‌دقت نیز نیستند می‌پندارند دعوا اینجاست. جالب آن که دقت در مناظره‌های بزرگان دو جریان نشان می‌دهد اتفاقا مکتب تفکیک با وجود چنین همریختی‌هایی هم مخالف نیست و آن را نفی نمی‌کند که هچ، تازه خود را وارث درست ابن سینا در چنین استدلال‌هایی نیز می‌داند گاهی! بله، مکتب تفکیک ارائۀ همریختی بین این و آن را مصداق ریختن بی‌حساب این در آن نمی‌داند، البته تا وقتی که برای آن حجت درست شرعی آورده شود. تلفیقی‌ها هم که واضح است، گفتیم دیگر، با دو سنخ بودن مجموعه‌ها موافق‌اند و از التقاط گریزان، تلفیق آن‌ها کاری از سنخ معرفی چنین همریختی‌هایی است. پس دعوا کجاست؟

همۀ دعوا، نه به اصل تعقل برمی‌گردد، نه تفکیک ذهنی گروه‌های معارفی و پذیرفتن قواعد آن‌ها و نه حتی به وجود ارتباط بین این‌ها. همۀ دعوا برمی‌گردد به ادعای جناب ملاصدرا. ملاصدرا (رحمة الله علیه) ادعایی فراتر از وجود همریختی داشت؛ ملاصدرا قرآن و برهان و عرفان را یک چیز می‌دانست. ملاصدرا همه چیز را یک چیز می‌دانست. آنچه وجود دارد که وجود دارد و آن چه که وجود ندارد وجود ندارد؛ یعنی خلاصه فقط هست هست و نیست نیست و یا دقیق‌تر و خلاصه‌تر: هست. اما هستی مرکب نیست، ترکیب وجهی از عدم دارد (هر جزء خودش هست ولی دیگری نیست) ولی عدم وجود نیست و آن چه وجود ندارد وجود ندارد پس هست مرکب از عدم نمی‌شود، پس باز باید گفت هست فقط هست و یکتا نیز است و هستِ هست طوری هست که خود یکتایی خود را نشان می‌دهد: شهد الله انه لا اله الا هو.

هستِ محض یا واجب بالذات ایجاد می‌کند، یعنی وجود صادر می‌کند (چه امتناع آن وجهی عدمی است)، اما از خود جدا نمی‌کند چون اگر جدا کند هستی دیگر می‌شود که از آن جهت که دیگر است و دیگر نیست نیستی در آن راه دارد حال آن که پنداشته بودیم هست هست. پس ایجاد از سنخ جدا شدن نیست «لم یلد». بلکه از سنخ تجلی است «الله نور السموت و الارض». تجلی استقلالی از خود ندارد و هر چه هست دارد از هست محض است پس فقر محض است. از آن جهت که از هست گرفته همه فقر است و قبول و از همان جهت هست است پس چون هر هست افاضه و تجلی می‌کند هست دیگری را به‌شدت کم‌تر به همین ترتیب. و این گونه همۀ مراتب هستی‌بخشی و هستی‌پذیری شکل می‌گیرد. تشکیکِ هست، از هستِ محض تا پذیرش محض. از فاعل محض تا قابل محض.

هر چه هست، جایی در این سلسلۀ مراتب دارد، هستی را از مرتبۀ بالاتر گرفته و به پایین‌تر افاضه می‌کند، البته همۀ هست از هست محض است همۀ این مراتب جلوه‌ای از آن هست است، از آن مبدأ هستی، همۀ هستی «یکی هست و هیچ نیست جز او، وحده لا اله الا هو». ملاصدرا با این نگاه هر چه هست را احصا می‌کند، پس هر چه را با هر تلقی‌ای که بشناسیم، اگر باشد، یعنی اگر وجود داشته باشد و عدمی نباشد، پس لاجرم به یکی از این مراتب نگاشت خواهد شد! بین مفاهیم شناختی ما نیز همان رابطۀ وثیقی برقرار خواهد بود که بین مراتب هستی برقرار است. پس بین همۀ معارف ما به موجودات و نگاه فلسفیِ اصالت وجودی می‌توان یک همریختی یافت.

اما چنین ارتباط وثیقی بین مراتب وجود به جز در گروه شناخت فلسفی ما، در دیگر گروه‌های شناختی ما نیز هست. مثلا مراتب تجلیات عرفانی نیز چنین ارتباط وثیقی با هم دارند پس بین آن تجلیات و روابطشان با هست‌ها و مراتبشان نگاشت یک‌به‌یک و پوشایی باید باشد. و از قضا چنین نگاشتی بین معارف دینی و این گروه معرفتی نیز باید بتوان یافت؛ مگر نه آن که قرآن از جانب خداست، مبدأ هستی، که همۀ مراتب هستی جلوه‌ای از اوست، و نطق او عین همان حقیقتی است که از او صادر شده پس لاجرم همان ارتباط وثیقی که بین مبدأ هستی و سایر مراتب هست باید بین کلام او که عین دال به همان حقائق است باشد؛ در کتاب هم که از چیزی فروگذار نشده «ما فرطنا فی الکتاب من شیء» پس هر چه هست یک جلوۀ نطقی‌کلامی در کتاب دارد.

اصلا مگر نه آن که همۀ حقائق قرآنی از مجرای وجود نازنین پیامبر اعظم نازل شده، پس در جان عقل اول نشسته، پس هر حقیقت قرآنی به همان تجلی که در جان عقل اول داشته یک صورت عقلی دارد. اما این حقیقت نازله به وحی در جان پیامبر نشسته، پس نه مفهوم کلی بلکه حقیقت آن را به جزئیت و به علم حضوری با قلب و فؤاد خود مشاهده کند پس هر معرفت قرآنی به همان تجلی که جان پیامبر اعظم (عقل اول) داشته یک بروز عقلی داشته و به همان جلوه که فؤاد پیامبر آن را دیده یک بروز عرفانی؛ پس هر شناخت قرآنی از همان حیث که یک تجلی در جان پیامبر است یک جلوۀ عقلی و عرفانی نیز هست. اینگونه ملاصدرا برهان و قرآن و عرفان را یکی می‌دید. نگاشت بین معارف عرفانی و قرآنی با معارف فلسفی مبتنی بر اصالت وجود یک‌به‌یک است و پوشا؛ ادعا همین است: وجود یکریختی.

تفکیکی‌ها می‌گویند یکریختی وجود ندارد. همۀ حرفشان همین است؛ خیلی که کوتاه بیایند می‌گویند حداقل اینی که ملاصدرا معرفی کرده یکریختی نیست. می‌گویند جز یک استحسان از شباهت بین این مراتب چه حجت معتبری دارند؟ برای همین یا بر مسئلۀ سنخیت تأکید می‌کنند تا بگویند معارف قرآنیِ الهی گسترده‌تر از معارفی است که بشر با توانایی شناختی محدودش می‌تواند احصا کند تا این گونه زیراب پوشا بودن را بزنند. یا می‌کوشند زیراب یکریختی معرفی شده را بزنند. چگونه؟ خیلی ساده، وقتی که نشان دهند همریختی نیست، پس یکریختی هم حتما نیست. چگونه؟ خیلی ساده‌تر! کافی است یک مورد نشان دهید که نگاشت نتیجۀ تفلسف روی دو عضو گروه معارف فلسفی همان نتیجۀ تفقه روی تصویر آن دو عضو در گروه معارف قرآنی نیست. ندیدید تفکیکی‌ها به تلفیقی‌ها که می‌رسند از روح و معاد سخن می‌رانند؟ چون این از همان نقاط است که یکریختی معرفی‌شده به‌دست ملاصدرا کمی خطا رفته! یعنی روح و جسم مادی را به نفس و هیولی نگاشته و رفض هیولی را به مرگ، اما معاد جسم را به‌جای آن که با هیولی توضیح دهد (که قاعدتا دیگر نمی‌شده) به چیز دیگر (انشای صورت به‌دست نفس) نسبت داده. هدف از طرح روح و معاد و مقایسۀ سخنان ملا با قرآن همین است، آوردن نمونه برای زدن زیراب همریختی معرفی شده برای زدن باور به صحت یکریختی معرفی‌شده بین گروه‌ها! (بگذریم که آیا واقعاً نمونۀشان نمونۀ درستی است یا خیر.)

حالا اگر می‌پندارید بیان جبری و گروهی زیادی ساده‌انگارانه است به‌جای گروه بگویید رسته و به جای اعضا بگذارید اشیاء و به‌جای عملیات از ریختار یاری بگیرید و به‌جای همریختی بگویید تابع‌گون؛ با کمی جرح و تعدیل برای تدقیق در تطبیق. مشکل کجا بود؟ ضدیت با عقل؟ قشری‌گرایی و ظاهربینی؟ تمدن‌گریزی؟ تحجر؟ نه‌خیر آقا، ول‌اندیشی! بله، ول‌اندیشی! مسئله نه تلفیق است نه تفکیک. مسئله ول‌اندیشانی‌اند که نه دقیق می‌خوانند (اگر بخوانند) نه درست می‌اندیشند، حرف پرت می‌زنند و می‌پندارند چه روشن‌فکرند که هچ، تازه دربرابر هر که کمی بخواهد مته در اندیشه به خشخاش بگذارد یا ابتکاری به خرج دهد، با تعصب و تحجر به‌دفاع از ول‌باورهای بی‌مایه‌شان دیگران را با بنیادگرایی و مکتب‌گرایی می‌نوازند! راست‌اندیشی دین‌داران در دین را طرد می‌کنند و به قبض و تنگ‌نظری و تحجر و ظاهرگرایی متهم می‌کنند، ولی آنجا که هوایشان بکشد نومن ببعض‌وار متحجرانه به ظواهر دین چنگ می‌زنند و باطنش را به کنجی می‌نهند.

این متن از در اتهام ضدیت با عقل وارد شد، داستان مشابهی نیز متوجه تلفیقی‌هاست، اهالی تلفیق نیز کم مورد نوازش ول‌اندیشانی که از بیرون آنان را به الحاد متهم کرده‌اند قرار نگرفته‌اند. آن جا نیز همین ول‌اندیشان کمین کرده‌اند تا قطار دین‌داری کمی خیز بردارد تا آنگاه برخیزند و سنگ بزنند. آنانی که در ساحات مختلف زندگی انسان کوشیده‌اند حرف دین را به میان آورند کم با همین ول‌اندیشانی مواجه نشده‌اند که از دست به باد رفتن ول‌باورهایشان این بار با قیافه‌ای دیگر «وا اسلاما گویان» به سنگ‌پرانی برخاسته‌اند! التقاط پنهان در سخن خود را درنمی‌یابند اما به راحتی دیگران را بیرون می‌رانند، البته هر دین‌داری را از یک سو؛ آن که را که راست‌آیینی کند یک جور، آن که را که در پی گسترداندن حرف دین به ساحات مختلف زندگی انسان باشد جور دیگر. نه آن پیرهن دریدن برای تعقل از سر عقل است و تیزبینی، نه این وا اسلاما سر دادن برای دین از سر تفقه و دین‌داری؛ مسئله ول‌اندیشی است، مکتب تأمین هوامنشی که راست‌آیینی و دین‌گستری را برنمی‌تابد.

گفت‌وگو

گفت‌وگو را بیاغاز
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سین جیم
Haj Sajjad