دربارۀ این که مگر غرب در جستوجوی عقلانیت نونزایید، چه شد که از اخلاق بیثمر به خرد و از خرد بیاثر به مهار شهوات با شهوات گرایید و پرورش آن را با لعاب «پیجویی منافع» آراست و مفهوم گستردۀ منفعت را به منافع مادی فروکاست و اینگونه واژگان را از معانی و هویت بشر را از حقائق تهی ساخت و همۀ ارزشها را با ادبیات منفعت بازنوشت و بدینترتیب «هوای منفعت» را اندیشۀ بنیانی تمام بشریت در تمامی حیطهها کرد طوری که مخالفان آن نیز در رد آن آگاهوناآگاه ناگزیر باید به «نفع نفی» آن بپردازند؟ بههمراه تأملاتی در نفی نفع.
اندیشۀ غالب اوایل دوران نوزایش باور داشت هوای نفس انسان او را به شرارت وامیدارد، اما موعظۀ اخلاقی تأثیری در فروکشتن این سوائق ندارد و خرد نیز مغلوب هواست نه چیره بر آن. پس اخلاق که بیثمر است و خرد بیاثر کدام وادارگر قدرتمند انسان را به گستراندن خیر برانگیزاند و شرور را از گسترش در جامعه بازدارد؟
بیشتر بخوانیدبه مناسبت پایان مطالعۀ جلد دوم «نگاهی به تاریخ جهان»
جواهرلعل نهرو، مبارز راه استقلال هند بود. در حوالی دهۀ ۳۰ میلادی کراراً به زندان افتاد. پس از نامههای زندان اولش که پیدایش عالم را برای دخترش مینویسد، در دورۀ بعدی زندانش تاریخ جهان را نامهنامه برای دخترش بازگو میکند. «نگاهی به تاریخ جهان» نامههای جواهرلعل نهرو به دخترش ایندیرا گاندی است؛ مینویسد: «سیزده سالهای و اگر در زندان نبودم شاید با تو مینشستم از تاریخ جهان میگفتم. حال که نمیتوان گفت مینویسم».
همین، کتاب را بهجای یک تاریخ علمی به یک روایت پدرانه تبدیل کرده. روایت از این رو گاهی دقیق و جزئی نیست و حتی منظم هم؛ اما شمایی کلی از هر چه در هر جای جهان رخ داده مینمایاند و در ضمنش تحلیل نهرو هم میآید، از این رو جذاب است. تحلیلها و قضاوتهایی صریح و البته منصفانه نسبت به اقوام، جوامع، جماهیر و ملل؛ از ملل غربی تا ترک و فارس و هندو و مسلمان و یهودی و مسیحی و بودایی و ملل شرق.
هر چند نهرو مسلمان نیست و خود یک پاندیت است، هرچند کمی تحت تاثیر مارکس و لنین است، با این حال - چه به خاطر ملاحظات سیاسی در راه مبارزه هند و چه تحت تاثیر مسلمانان هموطنش و چه شاید هم از آزاداندیشیاش - نگاه با احترامی نسبت به اسلام دارد و بین انواع مسلمانان تفاوت قائل است. با این حال، نگاه نهرو به اسلام عمدتاً برخاسته از تعاملش با دیگر هندیان مسلمان است تا خواندن تاریخ شبهجزیره و به طور کلی اطلاع او از غرب آسیا کمتر از سایر نقاط جهان است.
برای ما ایرانیهای که تاریخ خود را بهتر میدانیم نقص اطلاعات نهرو درمورد ایران -همان طور که خود او نیز میگوید- در برخی فصول آشکار است؛ با این حال در مورد همین تاریخ ایران نیز اطلاع نهرو از کلیت روندها و تحلیل او از پویاییهای حاکم بر ایران، هم جالب توجه است هم دل خواننده را نسبت به کلیت آنچه نهرو از سایر جهان میگوید قرص میکند؛ حداقل کتاب را قابل اعتنا نگاه میدارد.
کتاب در فصول هندی که دیگر بسیار قابل اعتناتر میشود. میگوید: «صنعتی که در هند بود، علمی که در هند بود، از اروپا و انگلیس و غرب کمتر نبود و بیشتر بود.» روایت نهرو از ورود انگلستان و تطور هند در طول زمان و بهرهکشی انگلستان از این سرزمین و فقر تحمیلی به آن ملت بسیار قابل تامل است. «ما رَأیتُ نِعمَةً مَوفورَة، اِلّا وَ فی جانِبِها حَقٌّ مُضَیَّع»
نهرو پس از استقلال، اولین نخست وزیر هند میشود و دخترش ایندیرا و نوهاش راجیو نیز سومین و ششمین نخست وزیر آن سرزمین.
برخی نکات پراکنده از کتاب بهذهنم رسید که نه میشد در متن بالا شستهرفته گنجاند، نه هنوز آن نکات آنقدر کافی بود که خود موضوع یک متن دیگر شود و نه حیفم میآمد ازشان بگذرم. در ادامه تحت عنوان «نگاهی به نگاهی به تاریخ جهان» جستهگریخته آوردهام.
به بهانه پایان مطالعهی کتاب «ادبیات نوین ایران پیش از نهضت مشروطه»، نوشتهی هدایت الله بهبودی
آخوندزاده در روسیه که آن سالها (1250 ق) آیینهی تمامنما ولی تارِ ادبیات اروپا به ویژه فرانسه بود، هنر رومَن و نمایشنامه نویسی را متضمن فواید ملت و مرغوب طبایع خوانندگان مییابد و بدین شکل برای ایرانیان اولین پل بین ادبیات کهن و ادبیات نوین مقتبس از غرب میشود.
به راستی آخوندزاده چهطور تئاتر را متضمن فواید ملت میدانست و فن دراما را مهذب نفوس؟
این سوال استفهام انکاری نیست که پاسخش نفی تاثیر تئاتر و دراما باشد، که این سوال در جست و جوی آن است که آخوندزاده و سایر دست به قلمان (و نه لزوما ادیبان) تحت تاثیر پس از او، از چه وجه تئاتر و دراما را موثر در احوالات ملت ما میدیدند؟
انچه رخ میدهد فقط کشف یک سبک نو نیست. آنچه دربارهی آخوندزاده و پس از آن میرازآقا تبریزی و سایر، عجیب مینماید این تلقی است که قالب و محتوا لازم و ملزوم همند و گویی نمیشود رمانی نوشت یا نمایشنامه ای به تحریر در آورد که ایرانی سره باشد و لا جرم باید به متداولات غربی که بعضا مغایر و بیشتر مخالف فرهنگ ماست بپردازد. رمان -یا به قولشان رومَن- و نمایشنامهنویسی، نه صرفا سبکی نو، که بهانهای جذاب برای تغییر ذائقه مردم تلقی میشدند. شاید اینگونه پندار از تلازم قالب و محتوا، نویسندگان و بعدتر سیاستمداران متاخر را بدین گمان میاندازد که هر نو شدنی بی تزریق محتوا ناممکن است.
هر چندکسانی چون عبدالحسین میرزا و سردار اسعد و برخی دیگر کمی از این تسلیم محض دورند و توانستهاند قالب و محتوا را از هم تمییز دهند و بلاوجه و ناصحیح بودن لزوم همراهی قالب با محتوای مغایر با فرهنگ ایران را گوشزد کنند، اما تلاشهای چنین افرادی چندان مقابل جریان غربگرایی نمیایستد و حتی برخی از اینان را هم به گرداب جریانات غربگرا میکشد؛ چنان که بعدتر در جریان مشروطه، برخی از این جماعت را میتوان کفزنان پای چوبهی دار شیخ فضلالله دید.
نمیتوان قطعی نظر داد اما آنچه در مشروطه به انصراف عدهای و انحراف دیگران از نهضت میانجامد بی تاثیر از قلمفرسایان غربپرست نیست و اگر این را پذیرفتیم نباید نقش اخوندزاده، میرزاآقا تبریزی و .. را که با جدا ناپذیر بودن «سبک و محتوا» و «روش و عقیده» ابتدائا به غرب نگریستند و این طور آن را به دیگر معاصران و متاخران معرفی کردند، نادیده گرفت.
کتابِ «درباه ادبیات نوین ایران پیش از نهضت مشروطه» کتاب خوبیست تا ببینیم نویسندگان ایرانی در چه فضایی و چگونه ابتدا با غرب و ادبیات غربی مواجه شدند و پیشگامان آن چگونه اقتباسی را به دیگران آموختند. هر چند کتاب تحلیلی نیست، ولی خواندن آن به تحلیل گران توصیه می شود. بهویژه آنانی که به دنبال ریشههای عمیق غربگرایی و دریچههای ورود نگاه تسلیمی به غرب، در ادبیات و نوشتار هستند.