کودکان و سرنوشتها
پنجشنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۰۵ ب.ظ
بهبهانۀ پایان کتاب
کودکان و سرنوشتها
خاطرات انیس نقاش
عجب روزیای بود! یک انتخاب اتفاقی بود. میخواستم از الجزایر بخوانم، مثلا از بوپاشا. دیدم اسمش نقاش است پنداشتم الجزایری است برداشتم تورق زدم دیدم اثری از الجزایر نیست ولی تا بخواهی فلسطین ریخته تازه یادم آمد أنیس نقاش که بود. میلم نمیکشید، فعلاً با خواندههای فعلیام از فلسطین خوش بودم و عطش نداشتم. جستوجوهای این روزها پیرامون عرفات در مصر و دیدار با نواب برای این روزها کافی بود. باز تفألیطور، تورق کردم اتفاقی آنجا آمد که سخن از عماد مغنیه بود. ترغیب شدم، شروع کردم. مقدمهاش گرفت، فصل اول قلاب را انداخت و تا انتها مرا کشاند!
مقدمه را مترجم نوشته، همسرش. از آشناییاش با او سیسال قبل تا فوت نقاش از کرونا در دمشق، به همراه فرازونشیبهایی در زندگیشان در این سی سال، از کارهای بزرگ تجاری نقاش و البته سوتیهای خودش در عدم رعایت نکات امنیتی و اطلاعاتی! حتی به گمانم این مقدمهای هم که نوشته جزوی از همین بیمبالاتیهای همسر نقاش حساب شود! تصویری که مقدمه از نقاش و گندگی کارها و ارتباطهایش در این سالها ترسیم میکرد در جذب شدن به کتاب بیتأثیر نبود، اما صادقانه بگویم آنچه مرا گرفت ادبیات تمیز و بیان شستهرفته و ویراستۀ این بخش بود، سبک و بیان متن مقدمه خواندنی بود واقعاً و نوید ترجمهای دلچسب میداد. همین مرا سوق داد فصل اول را هم شروع کنم ببینم خود نقاش در سبک و بیان چه کاره است. بقیه را بخوانید تا ببینید چه کاره است!
بیشتر بخوانید