کتابفروش کیهان که دید دنبال ادبیات مللم، کتاب «کارتپستالهایی از گور» را بهم معرفی کرد. بیاطلاعیم از نسلکشی سربرنیتسا و ذوقم از کمک ایرانیها در آن برهه مرا به خریدش سوق داد. نویسنده، امیر سولیاگیچ خود آن زمان 17 ساله بوده و کارت زرد مترجمی سازمان مللش او را از آن مهلکه میرهاند تا اکنون روایتگر سالهای محاصره باشد. این کتاب که پایان یافت، خواندن کتاب «ر» را که قبلا رها کرده بودم از سر گرفتم. کتابی که پشت جلدش از رسول حیدریای میگفت که مردمان قلب اروپا وقتی با هر ایرانی مواجه میشدند، یاد او، مجید منتظری، میافتادند؛اما برخلاف مردمان بوسنیایی کتاب «ر»، اثری از ایرانیها بین مردمان بوسنیایی کتاب سولیاگیچ نبود و شاید همین بود که مرا به از سرگیری مطالعۀ «ر» واداشت!
دربارۀ نسلکشی بوسنی، هیچ نمیدانستم و از این رو روایت سولیاگیچ از شرح فجایع رفته بر مسلمانان بوسنی برایم بکر بودند. عجیب اما، نومیدی، پوچی، بیایمانی، بیمعنایی، سردی وپژمردگی عمومیای بود که از روایت راوی از خود و همشهریانش میوزید. برخلاف کتابهایی مثل روایت سعید عاکف یا سیدناصر حسینیپور از سبعیت بعثیها و وضع مهنتبار اسرای ایرانی که آکنده از امید و ایمان است و نشاط روحی رزمندگان در بروز طنازیهایشان در سختترین لحظات اسارت عیان.
این تفاوت روایت را به حساب 50 سال زیست ذیل یوگوسلاوی کمونیست و همزیستی با صرب و کروات گذاشتم و خواندن را پیگرفتم تا به قسمت ایرانی داستان برسم؛ از حضور سربازان هلندی و کانادایی و دیگر نیروهای سازمان ملل و حتی ذکر پرشوکت موهبت یک ژنرال آمریکایی در رساندن نامۀ امیر به میز سازمان ملل گذشتم، اما به یک ایرانی در این داستان 3-4 ساله بر نخوردم. تنها قسمتی از داستان که شائبۀ حضور ایرانیها را داشت، اقدام به جلب مشارکت داوطلبانۀ مردمی در مقاومت برابر صربها در مقاطعی بود که اتفاقا موفقیتهایی هم به همراه داشت؛ اما نامی از ایران برده نشده بود. نهتنها این، که با جستوجویی مصاحبهای از سولیاگیچ، این دیپلمات مسلمان بوسنیایی یافتم که حتی دربرابر سوال صریح خبرنگار ایرانی از تاثیر انقلابیون ایران بر شکلگیری هستههای مقاومت بوسنی، ژست انکار گرفته بود. او از ما نمینویسد ما از او
سراغ «ر» رفتم. کتابی که از قضا، آن را هم چند سال پیش با راهنمایی همان کتابفروشی انتخاب کردم! فصل آخر «ر» روایت حضور رسول حیدری یا همان مجید منتظری در بوسنی است. روایتی که در ابتدایش اهل بوسنی فرق ایران و عراق را دقیق نمیدانند و صرفاً خوشحالند که حزب بعث جواب محبتهای بوسنی را دارد میدهد و سپس با شنیدن نام خمینی دوزاریشان میافتد کسانی که به کمکشان آمدهاند، همانهاییند که نیروهای عربستانی و ترکیهای حاضر در آن غائله پیشتر چهرهشان را مخدوش کردهاند. روایت بوسنی «ر» اما از حضور موثر ایرانیها میگفت و از اثرگذاری نیروهای مقاومت و از شباهت خلقیات بوسنیاییها به ایرانیها و حتی در مواردی به شکلی اغراقآمیز ارادت بوسنیاییها به ایرانیها را به تصویر میکشید.
تصوراتم از ورقبرگردانندگی حضور ایران در بوسنی تا غیبت مطلق ایرانیها در آن غائله تاب میخورد. حقیقت قضیه، نه به اغراقی که «ر» از ارادت اهل بوسنی به ایران تصویر میکند است نه به غیاب مطلق ایران در کارتپستالهایی از گور؛ حقیقت احتمالا حضور موثر ایران در تشکیل هستههای مقاومت در بوسنی برابر صربهاست و بهرهبرداری نهایی آمریکا و نهادهای بینالمللی از نتیجۀ این مقاومت، با مذاکرات صلح دیتون و امثالهم. درست مانند آنچه «ر» توصیف میکند و «کارتپستالهایی از گور» با امتناع از ذکر نام بانیان نتیجه را، مورب رقم میزند و روایتش را جهانی منتشر میکند. درست مانند آنچه امروز در سوریه میگذرد...
بیم اینجاست. این متن برای همین است. 20 سال آینده جوان دهه نودی ایرانی چه از سوریه خواهد دانست؟ جوان دهه دوم قرن بیستویکم سوری از ایران چه خواهد دانست؟ امروز، نه ما میدانیم چه در بوسنی گذشت، نه بوسنیاییهای جوان احتمالا میدانند ما در آنجا چهکردیم. امروز، نه جوانان ما میدانند چرا بوسنی رفتیم و چه کردیم، نه بوسنیاییها میدانند کشورهایی که امروز در ادبیاتشان بیطرفان جنگ معرفی میشود، ساکتان سالهای محاصره و نسلکشی بودهاند. نتیجه میشود امروز؛ ما برای حقوق بشر در بوسنی خون دادیم و بوسنی امروز به قطعنامۀ حقوق بشری علیه ایران رای مثبت میدهد.
رسانه، روایت، پیوست تبلیغی؛ هنوز که هنوز است همان است که هست...
گفتوگو