۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روایت» ثبت شده است

رویان

جمعه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۲۱ ق.ظ

یا هر واژۀ معادلی که معانی رستاخیز و قیام و جوانه‌زدن و بهار و شکفتن را با هم در بر داشته باشد

به‌بهانۀ پایان مطالعۀ کتاب ژرمینال اثر امیل زولا با ترجمۀ سروش حبیبی

از فرازهای رکیکش (که ظاهراً جزء لاینفک این چنین رمان‌هاست) که چشم بپوشیم و از چند بیانیۀ بی‌پیرایه و رک (که نمی‌دانم چطور زولا خودش از این همه صریح‌شدن شرمش نگرفته) هم بگذریم، کتاب توصیفی رنگی را از سیاه‌روزی مردمان زیر چنگ سرمایه‌داریِ شیک و خون‌آشام، با روایتی پرکشش از روییدن جوانۀ قیام در دل معادن خوش‌اشتهای زغال صدها متر زیر زمین از دل توده‌هایی که اسیر «جبر طبیعت» هستند ارائه می‌کند. بخش‌های داستان مثل فیلم‌های سینمایی با نماهایی باز و پرشکوه از جغرافیا می‌آغازد و گاه‌به‌گاه میان داستان نماهایی نوشتاری لابه‌لای روایت می‌چپند تا بی‌نیاز به توضیحِ بیشترِ راوی خواننده را در متن روزهای غروب قرن نوزده بنهند.

نویسنده با هنرمندی مناسبات طبقات و پیشنیۀ آن‌ها را به داستان می‌ریزد طوری که رد آن را می‌توانستم به‌آسانی در کتاب‌های #جواهرلعل_نهرو یا #آلبر_ماله به یاد آورم و جوری پیِ محکم سرمایه‌داری را نشان می‌دهد که می‌توانم تصور کنم چه طور دو سال هم جلیقه‌زردها اگر هفته‌به‌هفته به خیابان بریزند باز رئیس جمهور می‌تواند با آسودگی سخنرانی‌اش را بکند، از نظم جهانی حرف بزند و برای دیگران تعیین تکلیف کند و از نبود آزادی در ایران اشک بریزد، خیلی شیک‌وپیک با ژست علمی نظریه‌های اقتصادی باب میل رفقا را بلغور کند و کف خیابان را هم برای پز آزادی به حال خودش واگذارد و ککش هم نگزد و از جایش هم نجنبد؛ سرمایه‌داری جوری در فرانسه پی خود را ریخته که با انقلاب فرانسه و حتی صدسال پس از آن که هِچ، دویست سال بعد از آن هم حتی اگر وقتی لختی سوسیالیسم مجال حکومت بیابد خاطرش نیازرد چرا که می‌داند آن هم عاقبت باید قواعد بازی‌اش را برای بقا بپذیرد؛ چنان‌که چنین شد، چنان‌که چنین است.

پ ن: «جبر طبیعت» و سیر داروینی پیرنگ اصلی این سبک ادبی را می‌سازد؛ از همین سبک ادبی پیشتر #موش‌ها_و_آدم‌ها را خوانده بودم.
پ ن: این روشنفکرای محو این کتاب‌ها، با این فرازهای ایدئولوژیک زولا مشکلی ندارن؟ فقط حرف مکتبی زدن تو کتابای حزب‌اللهی اَخه و زشته؟
پ ن: ترجمه خوب بود؛ البته واقعاً به نظرم می‌توانست بهتر باشد. فصل‌های میانی به آخر ترجمه بهتر از فصل‌های اولیه بود. مترجم جهد تحسین‌برانگیزی در برگرداندن ناسزاها به‌خرج داده بود :). البته واقعاً از حضور افعال سادۀ بی‌شماری که نویسنده به کار برده بود یا خود برساخته بود راضی بودم.

پایان: ۱:۳۰ بامداد ۹مرداد۱۳۹۹

نهنگ دژم بر کشیدی ز آب، به دم درکشیدی ز گردون عقاب و چند چیز دیگر

دوشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۴۹ ق.ظ

با نیم‌نگاهی به شرایط بسیج شریف؛ هر چند این پیشنهاد عام است و به شریف و غیر آن محدود نیست.

همین چند وقت پیش ویدئویی از صاحبکار دیدم می‌گفت آقا به روایت پیشرفت نظر دارند [۱]. در همان ویدئو چند کتاب معرفی کرد خواستم بخرم دیدم آرزوهای دست‌ساز را مصطفی خریده گفتم خواندی بده خواند داد گرفتم نشستم خواندم یک‌نفس. خوشم آمد، خوب نوشته بود، روان بود و بامزه، انگیزه‌بخش و الهام‌بخش. کتاب، داستان شکل‌گیری شرکت دانش‌بنیان نمونه‌ای را در خلال روایت قصۀ مهره‌های اصلی شرکت از دبیرستانشان تا دانشگاه و بعد از آن تعریف می‌کرد. راسته‌کار طرح و حلقه و نشست و گعده و واحد و شاخه و امثالهمِ راه مهندسی و بسیج. اما حرف من فقط این نیست.

حلقۀ راه مهندسی یا طرح یا شاخۀ بسیج و نمی‌دانم چه به‌درستی تصمیم داشت پس از اردوی ورودی‌ها رشتۀ ارتباطِ مرتبط با رشته را با ورودی‌ها حفظ کند؛ در یک دانشکده کم‌تر، در یکی بیش‌تر موفق هم بود. البته حفظ این رشتۀ رشته‌ای چه‌بسا کاه بود و گندم این حلقه-طرح-گعده-نشست-شاخه-واحد، آشنایی دانشجویان در بدو ورودشان با مسائل مرتبط با رشته‌شان، شناخت زمینه‌های پیش رو، تجربه‌های پشت سر و درک یک نگاه واقع‌بینانه نسبت به رشته بود و احیاناً کاشت نگاه متعهدانه یا برانگیختن دغدغۀ ملی یا گزین‌کردن نیروهای حزب‌اللهی هم دنبال می‌شد. روایت پیشرفت و حرف زدن از افتخارات درخشان و جهادهای بزرگ و پیش‌رفت‌های شگفت‌آور باید جزئی از این حلقه‌ها باشد و چه بسا هم بود و این کتاب‌ها و تجربیات مشابه در روایت این عقبۀ پرافتخار، الهام‌بخش فعالان دانشکده‌ای می‌تواند باشد. اما حرف من فقط این هم نیست.

بسیج دغدغه‌های مختلفی را طی یکسال در ذهن دارد و برنامه‌های متعددی را برای رفع این دغدغه در قالب‌های متنوع تدارک می‌بیند. از اهمیت آگاهی‌سازی سیاسی یا معرفت‌افزایی یا حضور فکری و جسمی در مقاطع زمانی خاص و دیگر برنامه‌ها نمی‌کاهم، ولی من در این سال و سال‌های پیش رو جا انداختن گفتمان آیندۀ روشن را محوری می‌بینم؛ به این معنا که معتقدم پرداختن به آن می‌تواند پیشران، جهت‌ده و محرک سایر وظایف بسیج نسبت به سیاست و فرهنگ و غیره باشد و در آن‌ها هویت دمد و خرده دغدغه‌هایی مثل مسئلۀ مهاجرت، افسردگی، عیش‌گرایی و غیره را هم تحت تاثیر قرار دهد و بستری شود برای تحقق تکالیف برزمین مانده‌ای مانند مطالبۀ تخصصی در حوزه‌های غیرسیاسی-اقتصادی، برگزاری کرسی‌های حقیقی آزاداندیشی، برپاداری گفتمان‌های مقوم این گفتمان مثل عدالت‌خواهی و استقلال طلبی و مثل آن و پی‌گیری گفتمان‌سازی در حوزۀ اقتصاد دانش‌بنیان و شتاب علمی و غیره و همچنین غیره.

اما مسئلۀ من فراتر است. روایت پیش‌رفت باید تبدیل به نمایش هنرمندانۀ صریح گذشتۀ پرافتخار و آیندۀ روشن باشد و همچینین حاوی مضامین ضمنی دیگری باشد که مایلیم و مناسب می‌دانیم ورودی‌های دانشگاه در بدو ورود با آن‌ها مواجه شوند. اصلا مسئله را به یک برنامه دفتری یا یک حلقه یا حتی برنامه سالنی محدود نکنید؛ من از یک همایش بزرگ باشکوه چندوجهی صحبت می‌کنم که در ابتدای سال یک ید بیضا یا عصای موسی را با افتخار به نمایش می‌گذارد و بزرگان لشکری و کشوری و دانشگاهی و غیره را به محضر هزار تازه دانشجو می‌کشاند و در حاشیۀ آن مهندسان و شرکت‌های دخیل در آن شق‌القمر را هنگام صرف چای و پذیرایی و غیره (که اصل بهرۀ همایش در آن ساعات می‌گذرد) به میان گله‌گله گعده‌های دانشجوجه‌ها می‌اندازد.

دیگر سطح و عمق و ابعاد چنین برنامۀ اردومانندی را نباید با یک برنامۀ دفتری که صرفاً تغییر مقیاس داده‌شده مقایسه کرد. سوال به‌جا آن است که کدام موضوع بین رشته‌ای کفایت به‌دوش کشیدن چنین همایش پرطمطراقِ پر اهن و تلپی را دارد که بتواند تنه به تنۀ طرح ورودی‌ها بزند؟

مژده مژده، امسال لازم نیست برای یافتن موضوع این همایش به چار پنج گزینۀ همیشگی مراجعه کنید یا به پستوی معاونت علمی بخزید یا قوطی‌های عطاری‌ها را بجورید یا به خود زحمت خواندن کتب روایت پیشرفت بدهید یا به ذکر و توسل و تفأل یا چه و چه بپردازید؛ کافی‌ست زحماتی که جوانان این مملکت پیر شدند تا به ثمر رسانند و امسال با عنایت امام عصر ارواحنا فداه چشم جهان را پر کرد، نقد کنید. حق آن یک حماسه‌سرایی فردوسی‌گونه نیست؟ جمهوری اسلامی امسال دو ضرب شست وارد کرد، «نهنگ دژم بر کشیده ز آب، به دم درکشیده ز گردون عقاب»؛ نهنگ دژم به‌کنار، درکشیدن گلوبال هاوک یک اتفاق ساده نبود، مردان این سرزمین اراده کردند با سامانۀ سوم خرداد این‌ور آبی (محصول ارادۀ دیگر مردان این سرزمین، بی‌دخالت روس و روم) یک فناوری بالافن آن‌ورآبی را به‌زیر کشیدند. سامانه‌ای این چنین ایرانی که عقاب اندر آرد ز گردون به تیر و چنین اراده و تصمیی و نتایجش، حتی اگر ملاحظات بسیج و ورودی‌ها و غیره را هم نداشتیم، حق آن یک حماسه‌سرایی فردوسی‌گونه نیست؟

برگردیم به همان ملاحظۀ ورودی‌ها و بسیج و دانشگاه. در همایش بزرگ ایران ۱۴۳۷ از راهی که طی این سال‌ها برای رسیدن به این نقطه از فناوری طی شده گفته می‌شود، شرکت‌ها و مهندسان مرتبط با آن صنایع (آنانی که ملاحظات امنیتی ندارد؛ نگران نباشید! هستند و زیادند!) حضور دارند و بین سخنرانی سخنرانان لشکری-کشوری یا اساتید در گعده‌ها دانشجوجگان را دور خود جمع می‌کنند و از ابعاد فنی و غیرۀ پدیده صحبت می‌کنند (باز هم نگران نباشید؛ آن قدر حرف‌های فاش نادانسته و جذاب هست که کار اصلا به شکافتن جزئیات امنیتی نمی‌کشد!) و در کنار آن به سیاق روزها و ساعاتی از اردوی ورودی‌ها سرگروه‌هایی از هر دانشکده دانشجوجگان پذیرفته‌شده در آن رشته‌ها را راهنمایی می‌کنند و بلکم باب شوخی و خنده با آن‌ها باز می‌کنند و طرح دوستی با آنان می‌ریزند یا نوید تداوم چنین برنامه‌هایی را در قالب طرح راه مهندسی به آن‌ها می‌دهند. همایش بزرگ ایران ۱۴۳۷ در ابتدای سال تحصیلی می‌تواند رشتۀ نخی را دست دانشجوجگان دهد و آن را طی سال پی بگیرد و به هر کجای دار که خواست ببافد؛ اگر امسال خامه‌ها به‌خوبی دور چله‌ها گره خورد سال‌های بعد می‌توان تکمیل نقش این قالی ایرانی را از سر گرفت و پی‌گرفت.

به قول مقدمۀ آرزوهای دست‌ساز، روایت نکردن نگفتن نیست نابود کردن است. گفتند و می‌دانیم ترس و نومیدی را زدودن و امید حقیقی آفریدن اولین جهاد ماست ولی بی‌دانستن تجربیات گذشته تصویر روشنی از آینده نتوان نمود. جمهوری اسلامی به‌رغم همه‌ی این مشکلات طاقت‌فرسا، روزبه‌روز گامهای بلندتر و استوارتری به جلو برداشته. این چهل سال، شاهد جهادهای بزرگ و افتخارات درخشان و پیشرفتهای شگفت‌آور در ایران اسلامی است. مدیریّتهای جهادی الهام‌گرفته از ایمان اسلامی و اعتقاد به اصل «ما میتوانیم» که امام بزرگوار به همه‌ی ما آموخت، ایران را به عزّت و پیشرفت در همه‌ی عرصه‌ها رسانید. باید دانست و نشان داد که انقلاب به یک انحطاط تاریخی طولانی پایان داد و عنصر اراده‌ی ملّی را که جان‌مایه‌‌ی پیشرفت همه‌جانبه و حقیقی است در کانون مدیریّت کشور وارد کرد و با انتقال روحیه‌ و باور «ما میتوانیم» اتّکاء به توانایی داخلی را به همه آموخت و این منشأ برکات بزرگ شد که تا اکنون ثمرات بالنده‌ی آن روز به روز فراگیرتر می‌شود [۲]. این فقط حرف من نیست.

پ ن: تهدید از دست رفتن اردوی هوشمندانۀ ورودی‌ها را به فرصت تبدیل کنیم، با طراحی برنامۀ جدیدی برای ورودی‌ها، با هدفی جدید، ابعادی جدید و ابتکاری جدید برای عصر جدید، عصر گام دوم.

بیشتر بخوانید

هنوز که هنوز است همان است که هست

جمعه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۱۱ ب.ظ

کتابفروش کیهان که دید دنبال ادبیات مللم، کتاب «کارت‌پستال‌هایی از گور» را بهم معرفی کرد. بی‌اطلاعیم از نسل‌کشی سربرنیتسا و ذوقم از کمک ایرانی‌ها در آن برهه مرا به خریدش سوق داد. نویسنده، امیر سولیاگیچ خود آن زمان 17 ساله بوده و کارت زرد مترجمی سازمان مللش او را از آن مهلکه می‌رهاند تا اکنون روایت‌گر سال‌های محاصره باشد. این کتاب که پایان یافت، خواندن کتاب «ر» را که قبلا رها کرده بودم از سر گرفتم. کتابی که پشت جلدش از رسول حیدری‌ای می‌گفت که مردمان قلب اروپا وقتی با هر ایرانی مواجه می‌شدند، یاد او، مجید منتظری، می‌افتادند؛اما برخلاف مردمان بوسنیایی کتاب «ر»، اثری از ایرانی‌ها بین مردمان بوسنیایی کتاب سولیاگیچ نبود و شاید همین بود که مرا به از سرگیری مطالعۀ «ر» واداشت!

بیشتر بخوانید

شما هم این‌گونه هستید؟

پنجشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۴۵ ب.ظ

همین چند دقیقه پیش کتاب راز نگین سرخ را تمام کردم. کتابی گیرا و جذاب. اصلا کتابی که نقش اولش محمود شهبازی باشد چشم بسته جذاب است! چه برسد که نقش مکملش را همدانی و متوسلیان در دست داشته باشند و حضور افتخاری همت و باقری و وزوایی را هم داشته باشد. کتاب به تعبیر نویسنده زندگی‌نامۀ داستانی بود. یعنی برخلاف بسیاری از کتاب‌های خاطرات جبهه، پیاده‌شدۀ یک مصاحبه نبود، بلکه داستانی بود که نویسنده بر اساس مصاحبه‌هایش با یکی از شخصیت‌های کلیدی داستان در ذهنش پرورانده بود.

همین بود که کتاب سریع جلو می‌رفت. فضای داستان گاه کیلومترها جابه‌جا می‌شد، از همدان محل فرماندهی شهبازی تا اصفهان، زادگاهش. زندگی شخصی، تعاملات با هم‌رزمان و جزئیات عملیات‌ها به‌نسبت به تناسب پرداخته شده بودند. چاپ کتاب هم که عالی! دیگر چه می‌خواهید؟! اما در سراسر کتاب یک چیز مرا اذیت می‌کرد. نویسنده، برای داستانی کردن، چقدر تخیل زده و چقدر از کتاب واقعی است؟

کتاب‌های دفاع مقدس، برای من ویژه‌اند. وقتی زندگی‌نامه گاندی را می‌خوانم، خیلی برایم مهم نیست که حالا نویسنده چقدر از تخیلاتش برای پرداخت داستان بهره برده و چقدر واقعیات را روایت کرده. حتی هنگام خواندن نامیرا هم برایم مهم نیست واقعا همه شخصیت‌هایش واقعی‌اند یا نه، چه برسد که دیالوگ‌ها برایم مهم باشد. همین که مطمئن باشم نویسنده تاریخ خوانده و شخصیت‌های کلیدی را شناخته، به تخیلاتش در پرداختن داستان اعتماد می‌کنم. زندگی‌نامه‌ها یا روایت‌های دیگر نیز به همین شکل، البته تا وقتی که شخصیت‌های داستان یا وقایع آن صاحب حقیقتی ویژه نباشند.

بیشتر بخوانید
سین جیم
Haj Sajjad