همین چند دقیقه پیش کتاب راز نگین سرخ را تمام کردم. کتابی گیرا و جذاب. اصلا کتابی که نقش اولش محمود شهبازی باشد چشم بسته جذاب است! چه برسد که نقش مکملش را همدانی و متوسلیان در دست داشته باشند و حضور افتخاری همت و باقری و وزوایی را هم داشته باشد. کتاب به تعبیر نویسنده زندگینامۀ داستانی بود. یعنی برخلاف بسیاری از کتابهای خاطرات جبهه، پیادهشدۀ یک مصاحبه نبود، بلکه داستانی بود که نویسنده بر اساس مصاحبههایش با یکی از شخصیتهای کلیدی داستان در ذهنش پرورانده بود.
همین بود که کتاب سریع جلو میرفت. فضای داستان گاه کیلومترها جابهجا میشد، از همدان محل فرماندهی شهبازی تا اصفهان، زادگاهش. زندگی شخصی، تعاملات با همرزمان و جزئیات عملیاتها بهنسبت به تناسب پرداخته شده بودند. چاپ کتاب هم که عالی! دیگر چه میخواهید؟! اما در سراسر کتاب یک چیز مرا اذیت میکرد. نویسنده، برای داستانی کردن، چقدر تخیل زده و چقدر از کتاب واقعی است؟
کتابهای دفاع مقدس، برای من ویژهاند. وقتی زندگینامه گاندی را میخوانم، خیلی برایم مهم نیست که حالا نویسنده چقدر از تخیلاتش برای پرداخت داستان بهره برده و چقدر واقعیات را روایت کرده. حتی هنگام خواندن نامیرا هم برایم مهم نیست واقعا همه شخصیتهایش واقعیاند یا نه، چه برسد که دیالوگها برایم مهم باشد. همین که مطمئن باشم نویسنده تاریخ خوانده و شخصیتهای کلیدی را شناخته، به تخیلاتش در پرداختن داستان اعتماد میکنم. زندگینامهها یا روایتهای دیگر نیز به همین شکل، البته تا وقتی که شخصیتهای داستان یا وقایع آن صاحب حقیقتی ویژه نباشند.
روایت دفاع مقدس اما تلاشی برای یادآوری نشانههای آفاقی برای مخاطب است تا از آنها حقیقت انفسی دفاع مقدس را در خود بیابد. همین حقیقی بودن هویت دفاع مقدس باعث شده تا راویای که حقیقت آن را در وجدانش نیافته باشد نتواند روایتی دلپذیر بر اساس مشاهدۀ صرف نشانهها ارائه کند. از آن طرف نیز، راوی رهیافته به حقیقت دفاع مقدس نیز نمیتواند با نشانههایی ذهنساخته و خیالی مخاطبش را به آن حقیقت هدایت کند. روایت، تجلی زبانی مفاهیم ذهنی ناشی از حقائق ذوق راوی است چرا که هر حقیقتی تجلیاتی متناسب با وجود خود در عوالم عقل و خیال و ماده دارد؛ همانطور که هر تفاوتی در مخلوقات مادی، خیالی یا عقلی نیز ناشی از تفاوت در شدت حقائقیست که منشا ایجاد آن موجوداتند. هر نشانه به یک حقیقت منتج میشود و هر نشانهای به حقیقت منظور نمیرسد.
روایت، رازگشایی از حقائق است. روایت، تجلی زبانی مفاهیم ذهنی ناشی از حقائقی است که راوی در ذوق خود یافته. حقیقتی که به مرتبۀ زبان نرسد، راز است. خواه این راز، حقیقتی نازل در مراتب ذهنی انسان باشد یا حقیقت اعظم عالم. و زبانی کردن (چه با تصویر یا تحریر یا تقریر)، تلاشیست برای هدایت کردن دیگران به آن راز و این یعنی رازگشایی. افسانهها و داستانها ریشه در حقائقی ذهنی دارند و معمولا در مرتبۀ ذوقی مغشوشاند. خواننده نیز از خواندن داستانهای اینچنین توقع پیبردن به حقیقتی متعالی ندارد. از این رو موفقیت نویسندگان اینچنین داستانهایی در این است که چهمیزان توانستهاند با واژگان مخلوق ذهن خود، خواننده را به اوهام ذهنی خود رهنمون سازند. حوادث و وقایع تاریخیای که صرفا وجودی اعتباری دارند و ریشه در حقائق عالم ندارند نیز همینطور. همین وجود اعتباری این وقایع آنها را در مرتبۀ ذهنی نگاه داشته و معیار سنجش روایت وقایع و حوادث اینچنینی نیز همانند حماسههای افسانهای و داستانهای ذهنی است.
کتب دفاع مقدس اما نه یک حادثه تاریخی را قرار است روایت کنند و نه قرار است یک حماسه برای برانگیختن حس غرور ملی بسرایند. دفاع مقدس با حقائق تاریخی و شخصیتهای حقیقی عجین شده است و آلودن آن با ماهیاتی که نه از آن حقائق متعالی عالم وجود که از ذهن ما خلق شدهاند یا صرفا زبانبازی باشند، از گیرایی آنها میکاهد. همانطور که آلودن روایت عاشورا با دیالوگهای طولانی ذهنساخته بین شخصیتهای والای آن در میان روضهها حال عزادار را میگیرد.
توفق در روایت حقائق، نه به زبانبازی یا خیالپردازی، که به بیان شیوای نشانههایی است که مستقیماً از همان حقائق انفسی نشأت گرفتهاند و از این رو به مخاطب کمک میکنند تا تمام آن حقیقت را با همان نشانۀ اندک در وجدان خود بیابد. هنر، تقریر، تصویر یا تحریری است که مراتب زبانیاش به همان اندازه تجلیات جمالی داشته باشد که حقیقت ذوقیش آن را داراست یادآوری «ءانت اخی» بهاندازه ساعتها روضه آتش بهجان عزادار میاندازد و حاکی روایتی بس عظیم برای عزادار است که با صدها بیت تخیلات شاعر از دیالوگهای روز عاشورا (منظور آن دسته که ریشۀ تاریخی ندارند و کاملا ساختۀ ذهن شاعرند، نه دیالوگهایی که مابهازایی حقیقی در آن واقعه دارند) نمیتوان همان اثر را آفرید.
بر این اساس روایت دفاع مقدس، یک روایت ویژه است. اولا راوی خود باید در ذوق خود حقیقت دفاع مقدس را که ریشه در حقائق عالم دارد یافته باشد و احصائی دقیق از آن در عالم ذهنی خود داشته باشد تا نهایتا بتواند در عالم زبان نشانههایی کافی برای مخاطبش خلق کند تا او را به آن حقائق انفسی متوجه سازد. دشوار اینجا یگانهکردن تمامی مراتب ذوقی، ذهنی و زبانی است و این یعنی هنر؛ تقریر، تصویر یا تحریری که مراتب زبانیاش به همان اندازه تجلیات جمالی داشته باشد که حقیقت ذوقیش آن را داراست. از این رو، شاخص زیبایی یک کتاب دفاع مقدس برای من، نه توانایی نویسنده در تخیلات و نه حتی صرفا توانایی او در جملهسازی، که میزان توفق کتاب در انتقال خواننده به حقائق آن دوران است. شاید به خاطر همین روایت ساده از نشانههای آفاقی روشن است که کتابهایی بیشیلهپیله مثل «سلام بر ابراهیم»، «خاکهای نرم کوشک» و «مصطفی» بیشتر از رمانهای جبههای مثل «سفر به گرای 270 درجه»، «شطرنج با ماشین قیامت» و «عروج» در یاری کردن خواننده برای یافتن حضوری حقائق جبهه موفق بودهاند.
کتابهای دفاع مقدس، برای من ویژهاند. زندگینامۀ شهید شهبازی را برای تفنن دست نمیگیرم و روایت والفجر هشت را صرفا برای پر کردن ذخیرۀ تاریخی نمیخوانم. بلکه معمولا هدف، سیری با شهید در صیرورتش بر صراط است یا همراهی با حرکت حقیقی تاریخ که در جنگ ما تجلی کرد. برای همین، کتاب جبهه و جنگی که مطمئن نیستم چقدرش مخلوق ذهن راوی است و چقدرش حقیقی، نمیچسبدم! شما هم اینگونه هستید؟
پینوشت
پ ن 1:از مقدمۀ کتاب: سال 1375 در مقدمۀ چاپ اول این کتاب نوشتم: «شخصیتهای این داستان واقعیاند که -به جز یک نفر- همه در آن سوی هستی، رحل اقامت گزیدهاند.» آن یک نفر، صاحب راز نگین سرخ، خود سال 1394 در حلب شهید شد...
پ ن 2: کتاب روایت نیست، داستان است؛ اما مبتنی بر روایتهای واقعی. از همین رو، روایت داستانی متناسب عملیاتها، شخصیتها، روابط و ... کتاب را جذاب کرده؛ اما از سوی دیگر، احساس ترس از دخالت نویسنده در اصل روایت برای رسیدن به این روایت داستانی، کمی از کشش و گیرایی کتاب میکاهد. عامل اصلی جذابیت کتاب برای خودم، حضور همدانی، شهبازی، متوسلیان، همت و باقری در روایت داستانی یک عملیات مهم -آزادسازی خرمشهر- درکنار هم بود.
پ ن 3: قلم نویسنده را من نپسندیدم؛ بد نبود، من نپسندیدم!
گفتوگو